این روزها هریک از شهرهای درست و حسابی جهان باید حتماً ساختمان هایی عجیب و غریب هم داشته باشد. خوب پس تکلیف گذشته چه می شود؟رم کولهاس، این ستاره ی پرفروغ کهکشان معماری، به جاناتان گلنسی می گوید که چرا دلش هوای گذشته ها را کرده.
رم کولهاس چند تا عکس به من نشان می دهد. چند تصویر بی رنگ و رو از ساختمان های حیرت انگیزی که به تازگی طراحی کرده. در میان آنها چند عکس کوچک از زندگیِ خیابانی در محله های باستانی پکن هم دیده می شود. این محله ها که به نام «هوتُنگ» معروف اند، شبکه هایی تنگ و به هم چسبیده از کوچه ها و خانه هایی درهم و برهم هستند که گِردِ چاه ها شکل گرفته اند.
این معمار که در دفتر مرکزیِ شرکت اش، OMA، در رتردام با من به گفتگو نشسته، می گوید: «همین روزهاست که بیشتر این محله ها را خراب کنند. المپیک پکن آنها را از مد افتاده و بدمنظر می داند. به ساکنانِ آنها هم آپارتمان هایی جدید و چند-طبقه داده می شود. این محله ها خوش-ساخت و تمیزاند اما به گمانم مردم دارند زندگی قدیمی خود را که در زیر این محله ها جاری بود از دست می دهند.» بله، در زیر این محله ها. یعنی همان جایی که میوه فروشی ها، آشپزخانه های همگانی، خوشمزگی و داد و هوارِ کوچه و خیابان، تردست های دوره گرد و رختشوی خانه های همگانی قرار داشت. همه ی اینها به گورستان تاریخ سپرده می شوند تا راه برای جهانِ نو و جسور المپیک باز شود.
قرار است به جای این محله ها، درست در قلب شهر پکن، بیش از سیصد هتل و بلوک اداریِ دارای تهویه مطبوع درست شود. دیدنی ترین ساختمان در میان این هوتنگ-خوارها، ساختمان مرکزیِ جدید و شگفت آور تلویزیون ملی چین (CCTV) است که درست به هنگام بازی های المپیک در ماه آگوست گشایش می یابد و جهانی است بسیار متفاوت با محله های باستانی پکن. معمار این ساختمان کیست؟ رم کولهاس!
این دقیقاَ همان پارادکسی است که این معمارِ بسیار باهوش و خود-پرسا از آن لذت می برد. در چشم مردم، او استادِ طراحیِ پوززناست؛ اما در زندگی خصوصی اش، مهربانانه به مردم، مکان ها و شیوه ی قدیمی و رو به تابودیِ زندگی شرقی می نگرد.
اکنون که سازه ی غول پیکر ساختمانِ CCTV با سر و صدای بسیار از میان مِه دودِ پکن به بالا می رود، کولهاس آرام و بی صدا بر روی طرح دفاتر مرکزیِ شاخه ی بانکداریِ امپراطوری راتسچایلد در لندن کار می کند. این بنا، نخستین ساختمان بزرگ این مرد هلندی در انگلستان خواهد بود. اگر کولهاس را نشناسید، به سختی می توانید حدس بزنید که این ساختمان کار همان دست و چشمی است که CCTVرا طراحی کرده.
برج CCTV چیزی نیست مگر بلندپروازی. این برج با ارتفاعی نزدیک به ۲۳۰ متر و طرحی به شکل یکی از حروف الفبای چین، سازه ای فولادی به فرمِ یک حلقه ی پیوسته دارد که از حجم ساختمان بالا می رود و به دور آن می پیچد. درون این شبکه ی پیچیده ی سازه ای، «دهکده ی رسانه» (که بیشتر شباهت به یک شهر دارد)، مکان هایی برای سرگرمی و غذاخوری و یک گالری همگانیِ بسیار دیدنی قرار می گیرد. این ساختمان، مَرکَب ایده های رادیکال است.
با وجود همه ی ویژگی هایی که این طرح آزاد اندیشانه دارد، نبود یک چیز خیلی در آن به چشم می خورد؛ آزادی بیان. آیا معماری اش نو و جسورانه است؟ بله. آیا برنامه ریزیِ درونی آن ریشه ای و رادیکال است؟ مطمئن باشید. آیا برنامه های شانزده کانال تلویزیونی با بهره گیری از فن آوری دیجیتالیِ نوین و پیشرفته ای پخش می شوند؟ خیالتان راحت. با وجود همه ی این ویژگی ها، CCTV همچنان یکی از نهادهای دولت جمهوری خلق چین است و برنامه های خبری اش زیر نظر مستقیم اداره ی تبلیغات قرار دارد.
کولهاس برخی از چالش انگیز ترین، بحث برانگیز ترین و منتقدانه ترین ساختمان های فرامدرن را در دهه ی گذشته طراحی کرد _ کتابخانه ی همگانی سیاتل، کزا دَ موزیکا در پورتو و سفارت خانه ی هلند در برلین _ اما من نمی توانم بفهمم که چطور قلب این معمار، با وجود همه ی هیجانی که کار با CCTV دارد، با هوتنگ های پکن ، یعنی چیزی که بطور کلی برای آن ناآشناست، احساس نزدیکی بیشتری می کند.
کولهاس به سال ۱۹۴۴ در رتردام دیده به جهان گشود و چهار سال از کودکی اش را در جاکارتا سپری کرد. خودش می گوید: «این کشور ]اندونزی[ تازه به استقلال دست یافته بود. زندگی من درست مثل یک اندونزیایی بود.» همانطور که انگلیسی ها عاشقِ سینه چاک هندوستان هستند، کولهاسِ ]هلندی[ نیز به اندونزی عشق می ورزد. پدرش، آنتون، نمایشنامه نویس، رمان نویس و روزنامه نگاری بسیار بلند آوازه بود که رابطه ای دوستانه با سوکارنو، نخستین رئیس جمهور اندونزی، داشت. این را هم بگویم که سوکارنو در جوانی دانشجوی مهندس عمران و معماری بود. جایی در ذهن کولهاس جوان _ درست نمی دانم کجا _ طعم چیزی ناآشنا با عشق به نویسندگی و ساختمان درهم آمیخت و باعث شد که وی نخست روزنامه نگاری در هاخ پست و سپس نمایشنامه نویسی در هلند و هالی وود را پیشه ی خود سازد تا اینکه سرانجام در ۱۹۶۸ به معماری روی آورد. این پیشینه ی کاری برای هر مردی خیلی بلندبالاست اما کولهاس فقط ۲۴ سال داشت که به این پیشینه دست یافت!
کولهاس در سال ۱۹۵۶ به هلند و سرانجام هم شهر زادگاهش، رتردام، بازگشت. هر کسی که به هنگام جنگ جهانی دوم و پس از آن در رتردام به دنیا آمد، فکر معمار شدن به سرش زد. از ۱۴ می ۱۹۴۰ که این شهر قدیمی مورد هدف ۹۰ بمب افکن آلمانی قرار گرفت، تقریباً زندگی از آن رخت بر بست. بسیاری از مردم از هزار جور بلا جان باختند و ۲۴۹۷۸ خانه به همراه ۲۴ کلیسا، ۲۳۲۰ مغازه، ۷۷۵ انبارخانه و ۶۲ مدرسه تخریب شد. نزدیک به ۸۰۰۰۰ نفر بی خانمان شدند. دولت هلند در آن روز، فقط پس از گذشت پنج روز از آغاز جنگ، تسلیم آلمان ها شد.
داشتم فکر می کردم که چه طور فکر بازسازی شهر زادگاهش به سرش زد و چه قدر برایش سخت بود که تصویر این شهر ویران شده را برای همیشه از ذهن به بیرون راند. به همین خاطر از او می پرسم: «آیا همیشه مشغول طراحی رتردام ]در ذهنت[ بودی؟» راست می نشیند و می گوید: «این را به این خاطر می گویی که من در شهری بزرگ شدم که دیگر، دست کم تا حدودی، نابود شده بود؟» بله، رتردام باید از نو ساخته می شد. اگر شما به رتردامِ امروز نگاه کنید، در این شهرِ پساجنگی به ساختمان هایی بر می خورید که در چین و خاورمیانه یِ امروز پیدا می شوند. کولهاس در حالیکه مرتباً مدادش را در دست می چرخاند، می گوید: «می دانم منظورت چیست. ما ساختمان هایِ خیلی از شهرها را در شرایطی مانند شرایط رتردامِ دهه ی ۱۹۴۰ طراحی کردیم: پکن جایی است که مردمش دارند بیشترِ قسمت های شهرِ قدیمی را خراب می کنند تا مدرن بسازند؛ دبی، شهری است تر و تازه که همچون یک نوجوان خیلی زود رشد می کند و از دلِ صحرای لخت و عوری سر برآورده که در واقع هیچ ساختمانی قبلاً در آن وجود نداشت؛ ابوظبی…»
تغییر موضع می دهد و در ادامه می افزاید: «اما حکایت ساختمان های سیاتل و پورتو و سفارت خانه ی هلند در برلین حکایت دیگریست. این ساختمان ها به شهرهایی آباد تعلق دارند و همانطور که از پیرامون خود الهام می گیرند از آنچه درون آنها می گذرد نیز بهره می جویند. بیشتر مردم کزا د موزیکا ]به زبان پرتقالی[ را شهاب سنگی مجسم می کنند که با شهر برخورد کرده. اما منظور ما این نبود. ما آن را بصورت یکی از بخش های طبیعی شهر طراحی کردیم؛ بصورت بازیگری محرک و چالش انگیز.»
وقتی کولهاس می گوید «ما»، منظورش دفتر ۲۳۰ نفره ی OMA است. OMA کوته نوشتی است به جایOffice for Metropolitan Architecture که به سال ۱۹۷۵ در لندن تاسیس شد. با وجود این، راننده تاکسی ای که من را دمِ منطقه ی اداری رتردام پیاده کرد _ دفتر مرکزی OMA در اینجا قرار دارد _ گقت کهOMA به هلندی یعنی مادربزرگ. AMO، شاخه ی پژوهشی OMA، نیز در اینجا قرار دارد. کولهاس پس از انتشار موفقیت آمیز کتاب نیویورک هذیان زده در سال ۱۹۷۸، کتاب ها و گزارش هایی جالب و گهگاه هم کسل کننده درباره ی بسیاری از موضوعات شهری به چاپ رسانید. در دانشگاه هاروارد، که او یکی از اساتید آن به شمار می رود، دانشجویان دوره ی کارشناسی ارشدِ وی گزارش های بسیاری درباره ی موضوعات مورد علاقه اش تهیه کرده اند. برای نمونه، یکی از گزارش ها در این باره است که چگونه دلتای رودخانه ی پیرلِ چین که بواسطه ی گوئانگژو از هنگ کنگ تا ماکائو کشیده می شود، تبدیل به ناحیه ای پر از ساختمان شد و بیشتر بخاطر اهمال کاری تا طراحی، لقب بزرگ ترین شهر جهان را از آن خود کرد.
گزارشی دیگر در این باره است که چگونه خرید به رشد شهر دامن می زند و طرح و گسترش آن را تغییر می دهد. یکی از کسانی که خیلی از این یافته ها تاثیر پذیرفت، میوسا پرادا، طراح مد، بود. پرادا که دارای مدرک PhD در علوم سیاسی است از کولهاس خواست تا فروشگاه های امپراطوریِ مُدِ او در ایالات متحده را طراحی کند. آخرین پژوهشِ هاروارد بر لاگوس متمرکز بود. شهری که ذهن کولهاس را قلقلک می دهد زیرا این شهر بصورت همزمان هم مقدس است و هم مدرن، هم کثیف و هم رویایی، هم فقیر و هم غنی، هم فاسد و هم پرتوان. مهم تر از همه ی اینها، این شهر زنده است. درست برعکس رتردامِ زادگاه کولهاس که در ماه آگوست مثل شهر ارواح می شود. کولهاس می گوید: «رتردام را دوست دارم. ما بدون هیچ گونه مشکلی در این دفتر ارزان قیمت و دورافتاده کار می کنیم. به خودمان می اندیشیم. به نوعی شاید در بیرون از گود معماری قرار گرفته ایم اما دنبال مد نمی رویم.»
با همه ی این حرف ها، کولهاس خودش یکی از آن کسانی است که مدپرستان به آن عشق می ورزند. یکی از معمارانی است که در مجله های طراحی با وی همچون ستارگان رفتار می شود. هرماه، بیش از ۱۰۰۰ فرم درخواستِ استخدام از سوی دانش آموختگانِ سراسر جهان به دفاتر OMA فرستاده می شود به این امید که کاری برای آنان در این شرکت پیدا شود. کولهاس جوایز کمابیش بسیاری دریافت کرده. او بر نوک درخت معماری به همراه کسانی همچون فرانک گری، زاها حدید، دنیل لیبسکیند و تویو آیتو جاخوش کرده است.
وقتی می گوید از فرهنگِ «شهرت» بیزار است، واقعاً جدی می گوید. کولهاس چیزی نیست مگر تناقض. کسی که در راه گسترش آزاداندیشی گام برمی دارد، شادمانه برای دولت های مستبد کار می کند. معماری که ادعا می کند به مدهای طراحی اعتمادی ندارد، مسئول طراحی برخی از چشمگیرترین ساختمان های نو، از جمله کزا د موزیکا و CCTV، است. او اکنون مشغول طراحی «پاد-شمایل» نیز هست. پاد شمایل، مجموعه ای از چند ساختمان در دبی است که عمداً بی روح و ساده طراحی شده اند. با وجود این که انگار کولهاس رشد دبی را بی منطق می داند اما سرش در آنجا خیلی شلوغ است. این هم مشتی نمونه ی خروار: طراحی ساختمان های اداری بلندپروازانه (طرح یکی از آنها به گونه ای است که ساختمان توان چرخش دارد)، بلوک های آپارتمانی و مراکز همایش. برخی از طرح های OMA در دبی، مانند طرح پیشنهادی مرکز نمایش و همایش راس الخیمه، جوری است که انگار آنها را از میان صفحات کتاب های مصور علمی-تخیلی درآورده اند. برخی شان هم آدم را به یاد برج های اداری تخت-پهلویِ دهه ی ۱۹۶۰ می اندازد.
کولهاس، بصورت همزمان، دست کم دو زندگی متفاوت را تجربه می کند. او دارای دو خانه با دو زن و در دو شهر جدا از هم است. در رتردام، شریک زندگی وی، پترا بلز، طراح داخلی و باغ، است. در لندن نیز در کنار همسرش، هنرمند مادلون وریسندورپ، بسر می برد و از او پسر و دختری جوان دارد. همان قدرکه هوتنگ های پکن و طرح برج CCTV را دوست دارد، همان قدر هم زندگی شخصی اش پیچیده است. خودش می گوید لندن شهری است که او می تواند با خیال راحت دست به هیچ کاری نزند.
چون اهل خطر کردن است و همچنین از آن جا که برعکس بیشتر معمارهاست (که بطور کلی انسان هایی تودار و تک بعدی هستند)، فراز و نشیب های حرفه ای خاص خودش را نیز دارد. هنگامی که نخستین پروژه ی بزرگ OMA، مرکزی برای هنر و فن آوری رسانه در آلمان، شکست خورد، کولهاس به همراه بروس مائو، طراح گرافیک، کار بر روی کتاب S, M, L, Xl را آغاز کرد. این کتاب که در سال ۱۹۹۵ منتشر شد، چکیده ای است از این باور کولهاس که بزرگیِ محضِ شهرها و ساختمان های امروز بدین معناست که قواعد طراحی، تناسب و برنامه ریزیِ جنبش مدرن و کلاسیک کهن، بسیار بسیار بی معنا هستند. در همین حال، سیل سفارش پروژه در چنین شهرهایی جاری است.
کولهاس می گوید: «اقتصاد بازار دنبال چیزهای نو و تماشایی است. ساختمان هایش بیش از هر زمان دیگر تماشایی اند. به ما قول آزادی تمام و کمال را می دهد اما این آزادی در معماری به خطرِ ناموزونی منجر شده. خیلی سخت است که با این شرایط، ساختمانی جدی و حساب و کتاب دار بسازیم. البته رسانه خیلی از این معماری نوپا پشتیبانی می کند؛ رسانه بیشترین توجه را به ساختمان های سرمایه داری، به انباشتگیِ رو به افزایشِ زیاده روی های معمارانه و به موزه های عجیب و غریبِ پر از فروشگاه معطوف می کند. ما حساب کردیم که از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵، طراحی ۳۴ زمین فوتبال برای موزه های جدید به OMAپیشنهاد شد؛ همه ی اینها بیشتر محصول رشد بازار هستند تا فرهنگ. شاید هنوز هم اندکی دلتنگی برای فرهیختگی باقی مانده باشد، اما جریان اصلی روبه سویی دگر دارد.»
به راستی کولهاس از بی معنابودنِ بزرگیِ شهرهای امروز و معماری آنها آگاه است اما با وجود این، خودش هم ساختمان هایِ بزرگ «شمایلی» طراحی می کند و اجرا، پژوهش و طراحیِ گزینه های کوچک را به باد انتقاد می گیرد. جای شگفتی دارد که وقتی از او می پرسم چه طرح هایی برای آینده دارد، پاسخ می دهد: «بیشتر نوشتن.» به تازگی از او خواسته اند تا مدلِ گالری های Hermitage در سنت پیترزبرگ را تغییر دهد. وی کمترین میزان تغییرات را پیشنهاد کرد و دخالت معماری مدرن در این بنا را در پایین ترین حد ممکن نگه داشت.
رم کولهاس یکی از جالب ترین معماران جهان است. همچنین یکی از بینندگان تیزبین سیاست، اقتصاد، شهر و شیوه ی کارکردِ ساختمان هاست. جای شگفتی دارد که چطور می تواند میان دو چیز تعادل برقرار کند. از یک سو، با معماری روبرواید که می تواند شادمانه بنشیند، با خدای خویش خلوت کند و بناهایِ همگانیِ هدفمند و ساخته و پرداخته ای طراحی کند که به بخشی از تار و پودِ بافت شهرهای کهن بدل می شوند؛ از سویی دگر نیز روبرویتان شیطانی نشسته که به فرمان عصر فرا-سرمایه داری، معماری ای متمرد و سرکش در پیش رویتان می نهد.