در این مقاله، الگوهای آینده سکونت را که در جامعه آمریکا در حال شکل گیری است، بررسی می کنیم. در بین این الگوهای نو از یک سو، و پیشرفت و کاربرد فن آوری های جدید اطلاعاتی و ارتباطی از سوی دیگر، پیوند نزدیکی دیده می شود. زندگی شهری یکی از ویژگی های مهم قرن بیستم بود. هرچند جامعه مدرن در شهر پدید آمد، اما در روستا نیز کم کم جایگزین شیوه زندگی سنتی شد. با آغاز قرن بیستم، جامعه شناسان پیشرو به اقتصاد و فرهنگ شهری به عنوان پارادایم عصر صنعت توجه کردند. اگر از این دیدگاه به گسترش های پراکنده و شهرهای جهانی بنگریم, این پرسش مطرح می شود که آیا این الگوهای سکونتی، ویژه دوران فن آوری نوین و رسانه های جدید هستند؟
نشانه های بسیاری در دست است که با تکیه بر تحلیل و بررسی، بیان گر این واقعیت اند که در حال حاضر ما در دوران دگرگونی های اجتماعی شدید زندگی می کنیم، دورانی که در آن– مانند دوران صنعتی شدن– شرایط جدیدی در شیوه تولید و زندگی شکل خواهد گرفت. در حالی که اصطلاح انقلاب صنعتی برای توصیف دوران گذشته به کار رفته، برای توصیف دوره ی کنونی باید از انقلاب تکنولوژیک سخن گفت (کاستلز۱۹۸۶, بل ۱۹۹۰).
تأثیرات متقابل توسعه فن آوری، شرکت های فراملیتی و زوال صنایع قدیمی در دنیای غرب، به پیدایش فضاهای شهری جدید و شیوه های نوین زندگی می انجامد که کل جامعه را متأثر خواهد ساخت. با این توصیف، پرسشی شکل می گیرد مبنی بر آن که آیا تعاریف شهر و زندگی شهری آن چنان که جامعه شناسان آن ها را به کار برده اند، هنوز هم معتبرند؟ و نیز این که، این تغییرات اجتماعی، فضایی چه اثری بر زندگی زنان خواهد داشت؟
به باور جامعه شناسان، شهر مرکز اجتماعی و فضایی تحولات جامعه است. وبر، زیمل و تونیز، جامعه شهری را الگوی جامعه صنعتی پیشرفته آینده می دانستند . وبر در تحلیل خود از گونه شناسی شهرها، مفاهیم عقلانیت و اعمالی را که از عقلانیت مصلحت آمیز ناشی می شوند به شیوه ای استادانه تشریح می کند. او در تعریف شهر آرمانی، میان شهرهای مصرفی، تولیدی و تجاری تمایز قائل می شود (وبر ۱۹۵۶).
تونیز علی رغم طرح ساختارهای نظری از اجتماع روستایی و جامعه شهری، درباره این اصطلاحات مشخصاً فضایی توضیحی نداد. وی این دو واژه را تنها برای بررسی تغییرات جامعه به کار برد (تونیز ۱۹۳۵). زیمل در اثر خود “شهرها و زندگی عقلانی”، جنبه های فرهنگی سرمایه داری مدرن را با تحلیل تاثیرات اندازه سکونتگاه بر فرد آمیخت (زیمل ۱۹۷۵) . روشن است که جامعه شناسان در اوج دوران نوگرایی، به شهر، یا بهتر بگوییم به جامـعه شهری، بـه عنوان مـظهر توسعـه آتی کـل جـامـعه می نگریستند.
در فرآیند کنونی تحولات فضایی، فن آوری اطلاعاتی نقش پشتیبانی با اهمیتی ایفا می کند. بطور کلی، پذیرش روز افزون این تکنولوژی موجب گسترش سریع آن خواهد شد (هنکل/نوپر/راش ۱۹۸۴). اما این گسترش، به خودی خود موجب تغییرات فضایی نمی شود، زیرا آثار کاربرد این فن آوری ها همیشه با واسطه ی تحولات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شکل می گیرد، یعنی این فن آوری ها می توانند روندی موجود را تقویت یا تضعیف کنند(کاستلز ۱۹۸۶و ۱۹۸۹).
تمرکز زدایی فضایی، نوعی گسترش است که به میزانی چشمگیر با تکنولوژی نوین پشتیبانی می شود. این نحوه گسترش نه تنها به دلیل جابجایی شرکت ها به صورت یکجا به نواحی خارج از شهر شکل می گیرد، که حرکت بخش ها و اجزاء جداگانه ی این شرکتها به حومه ها نیز در آن نقش دارند. این شامل تمام فعالیت های قبل و بعد از تولید می شود که تاکنون در شهرهای هسته ای جای داشته و اکنون به نواحی پیرامونی منتقل می شوند. شرکت های خدماتی کوچک خودگردان وابسته به تولید در حال پخش شدن به طرف خارج از شهرها هستند. بویژه شرکت های بزرگ تلاش می کنند که واحدهای کاری انفرادی را پراکنده سازند. به عقیده ی سابل ولاپل، تمرکز زدایی به منطقه گرایی می انجامد (پیور/ سابل ۱۹۸۵, لاپل ۱۹۸۹). بر اساس مطالعه ای که در شرکت آی بی ام انجام شده، سابل تا آنجا پیش می رود که از نوعی خودمختاری واحدهای کاری در درون شرکت ها سخن می گوید. در همین حال، این واحدهای کاری – و همچنین کل شرکت – از سیستمهای اطلاعاتی برای تشکیل شبکه استفاده می کنند.
بدینسان از یک سو تکنولوژی اطلاعاتی با تسهیل جریان اطلاعات بین واحدهای کاری یا شرکت ها، شرط لازم فرآیند تمرکز زدایی فضایی به شمار می آید، اما از سوی دیگر، این تسهیلات جدید شبکه سازی، روشهایی نوین را نیز برای تمرکز فرایندهای تصمیم گیری کاری ارائه می کنند.
با توجه به مطالعه ی یاد شده توسط هنکل و همکاران، به نظر می رسد که حرکت شغلهای دفتری به سوی منازل و واحدهای کاری کوچک در میان مدت به صورت استثنا باقی خواهد ماند و منطقی است که فرض کنیم انواعی از شغلهای مختلط در این مکانها غلبه داشته باشد. به این ترتیب بعضی از شغل ها همچنان در دفاتر و نه در خانه ها انجام خواهند شد. با وجود این باید فرض شود که انتقال شغلها به منازل و انتقال تسهیلات به نزدیکی آنها در بلند مدت به تغییراتی در جریان سفرهای روزانه خواهد انجامید و روند کلی تمرکز زدایی شغلی همراه با الگوهای حرکتی جدید شامل جریان سفرهای پراکنده روزانه میان حومه های مختلف، در کنار جریان سفرهای سنتی میان حومه و مرکز، خواهد بود.
روش های فنی که “دور کاری” را ممکن می سازند، با گسترش بیشتر و توان مند شدن شبکه ارتباطات، به طور مداوم پیشرفت می کنند. این فرایند انتقال شغل برای شرکت های مختلف نیز قطعا مزیت های ویژه ی خود را خواهد داشت که می توان تحت عنوان انعطاف پذیری بیشتر شغلی از آنها یاد کرد . حتی ایده های بازاریابی برای کارخانه های بزرگ به طور آشکار به “دور کاری” پیوند خورده است. در سال ۱۹۹۲، آی بی ام از این شعار استخدامی استفاده می کرد: “نزدیکترین راه تا دفتر کار: بعد از آشپزخانه، میز اول دست چپ. شاید به زودی شما هم یکی از آن افرادی باشید که ترجیح می دهند به جای اینکه هر روز صبح و بعد از ظهر در شلوغی ترافیک گیر بیفتند، با فرستادن بیت و بایت کارهایشان را انجام دهند”. در ایالات متحده امریکا، شمار فزاینده ای از کارمندان از فرصت هایی که فن آوری های نوین در اختیارشان گذاشته برای کارکردن در منزل استفاده می کنند.
تعداد کارمندان “دور – کار” که در ابتدا در سال ۱۹۸۹، سه میلیون نفر بوده است , مرتباً افزایش یافته و در سال ۱۹۹۳ به هفت میلیون و ششصد هزار نفر رسیده و انتظار می رود به زودی به مرز ده میلیون نفر برسد.
در اتحادیه اروپا نیز شمار شاغلان “دور – کار” حدود دو میلیون نفر تخمین زده می شود، اما در اینجا نیز، این تعداد به سرعت در حال افزایش است. با افزایش ظرفیت دستگاههای الکترونیکی، خانه ها به مراکز رسانه ای جدید تبدیل شده اند . مطالعه ای که توسط پروگنوس ای جی انجام شده، پیش بینی می کند که در اتحادیه اروپا تا سال ۲۰۱۰ از هر ۵ خانوار، ۴ خانوار رایانه شخصی خواهند داشت. بیش از ۶۰% از خانوارها از رایانه شخصی برای کاربردهای چند رسانه ای – ترکیبی از عکس، صدا و فیلم علاوه بر کلمات و گرافیک – استفاده خواهند کرد. کمی کمتر از ۶۰ درصد از خانوارها قادر خواهند بود تصاویر تلویزیون چندکانالی دیجیتال را دریافت کنند (دی زایت، اکتبر ۱۹۹۵). تعداد کانالهای تلویزیونی در دسترس به طور مداوم افزایش می یابد و دستگاههای تلویزیون به وسایل الکترونیکی بسیار پیچیده با قابلیت نمایش بالا تبدیل می شوند.
بنابر این خانه نه تنها به صورت یک مرکز دور – کاری در آمده، بلکه مصرف کننده سایر خدمات ارتباطی نیز هست. هنوز بزرگترین ارائه دهنده خدمات ارتباطی در آلمان دویچه تلکوم است که در حال حاضر تعدادی شبکه های ویژه اهداف خاص را برای خدمات مختلف ایجاد کرده و تلاش می کند که یک شبکه دیجیتالی خدمات مرکب برای این خدمات خاص به وجود آورد.
در حالی که برخی دانشمندان هیچ نشانه ای از ساختار فضایی ویژه ی این رسانه های ارتباطی الکترونیک مشاهده نمی کنند، دیگران بر تغییراتی که در اینجا در حال وقوع است تأکید دارند . کاستلز یکی از افراد گروه دوم است که هر چند نسبت به پذیرش پست الکترونیک , خدمات بانکی الکترونیک و خرید الکترونیک با دیده شک می نگرد، با این حال معتقد است که سازمانهای بزرگ برای صرفه جویی در زمان و میزان کار، خانوارها را تشویق می کنند تا با سیستم های آنان مرتبط شوند (کاستلز ۱۹۸۶). وی در آمریکا روندی پیوسته به سوی شهر شبکه ای یا شهر ارتباطات راه دور مشاهده می کند. کاستلز با بیان یکی از تاثیرات این پدیده بر زندگی شهری، جامعه را در حال برداشتن گامی تازه به سوی از هم پاشیدگی فرهنگهای شهری، که یکی از ویژگیهایشان همواره استفاده مختلط از فضا بوده، ارزیابی می کند (کاستلز ۱۹۸۶). ویریلیو نیز به تغییرات اجتماعی و فضایی ناشی از فن آوری های نوین اشاره می کند. به گفته ی وی، ممکن است ما به زودی با یک روند جهانی “عدم استقرار مکانی” (بی مکان شدن) فعالیتهای انسانی روبرو شویم: “تسلط دیرین فضا به عنوان یک عامل، در حال از دست دادن اهمیت تاریخی خود و جایگزین شدن با شبکه ی ارتباطات است، شبکه ای که در آن اطلاعات با سرعت منتقل و پردازش می شود. بدینسان ساختار سیاسی و صنعتی گذشته به زودی جای خود را به یک نظام فنی، اطلاعاتی کلان شهری خواهد داد که در پیوند با نیروی فراگیر سرعت مطلق امواج الکترومغناطیسی، گستره ی وسیعی از علائم را منتقل می کند” (ویریلیو در دی زایت، ۱۱ نوامبر ۱۹۹۴).
پیوند میان تکنولوژی نوین و روند تحولات سکونتگاه ها، ارتباطی چند وجهی است، اما خود را بیشتر در سه سطح زیر نشان می دهد:
تولید وسایل میکرو الکترونیک، صنعتی رو به رشد است که تجهیزات تولیدی آن در نواحی صنعتی سنتی قرار ندارند. در حالی که تعداد شغل در این بخش رو به افزایش است، کاربرد این وسایل در صنعت مو جب نابودی بسیاری مشاغل است. آن مارکوسن تعداد شغل های جدیدی را که شرکتهای با فناوری پیچیده در دهه ۱۹۸۰ در آمریکا ایجاد کرده اند، حدود سه میلیون شغل برآورد می کند. اما در عین حال کاربرد فن آوری نوین به نابودی ۲۵ میلیون شغل دیگر انجامیده است (کاستلز ۱۹۸۶) . این امر موجب افزایش پراکندگی در توسعه فضایی می شود (فریدریش / هاسرمان / زیبل ۱۹۸۶).
سطح دوم به نقش موثر فن آوریهای ارتباطی، با تنوع فزاینده، در فرآیند تمرکز زدایی از صنعت مربوط می شود. خواه درباره کار در مرحله پیش یا پس از تولید و خواه در مورد دور – کاری صحبت کنیم، در هر حال تنها ظهور فن آوری های جدید ارتباطی و اطلاعاتی است که موجب می شود ملاحظات فضایی، زمانی دیگر نقش مهمی در انتخاب مکان نداشته باشند.
سطح سوم تاثیراتی را در بر می گیرد که بر خانواده گذاشته می شود. مصرف و کاربرد روز افزون وسایل الکترونیکی جدید، تغییراتی را در زندگی اجتماعی در درون و بیرون خانه ها به همراه آورده است. طیف گسترده ی سرگرمی ها و انواع ارتباطات که با این فن آوری ها در خانه در دسترس قرار دارد، موجب پیدایش الگوهای رفتاری جدید اجتماعی، فضایی و، بر حسب اینکه کجا و چگونه زندگی می کنیم، پدید آمدن فرهنگی تازه می شود. تکیه ی بحث ما بر روی این لایه سوم است .
تغییر شرایطی که بر انتخاب مکان اثر می گذارند، منجر به پیدایش الگوهای سکونتی جدیدی شده اند. در دو سر طیف این الگوها، گسترشهای پراکنده و شهرهای جهانی قرار دارند، که با دقت بیشتری به آنها می پردازیم. شهرهای جهانی از گرایش جهـان بـه سوی تمرکز ناشی می شوند، حال آن که گسترش های پراکنده نتیجه فرایندهای تمرکز زدایی هستند.
فعالیت های جهانی شرکت های بین المللی به هم شکلی روز افزون ساختارهای اقتصادی جوامع بسیار پیشرفته انجامیده است. پرسش این است که آیا خانواده ها نیز از این روند پیروی می کنند یا نه. در جامعه آمریکا کاربرد صنعتی و خانگی فن آوریهای نوین هر دو، در مقایسه با اروپا پیشرفته تر است. به همین جهت برای بررسی آینده ساختار و زندگی شهری در آلمان، توجه به شرایط آمریکا بسیار مهم است. چنانچه فرض کنیم در بلند مدت، رسانه های الکترونیکی بر سه لایه مورد اشاره تسلط یابند، باید دید که آیا فرایندهای اجتماعی، فضایی مشهود در آمریکا علیرغم تفاوتهای فرهنگی، در آلمان نیز ظاهر خواهند شد؟ و در این صورت آیا این ساختار های جدید فضایی – شهری یا منطقه ای – که با فن آوری های نوین پشتیبانی می شوند، از الگوی آمریکا پیروی خواهند کرد؟
در حال حاضر، به طور کلی دو شکل جدید از توسعه ی اجتماعی، فضایی در امریکا در حال پدید آمدن است. یکی از آنها گسترش های پراکنده است، سکونتگاه هایی ظاهراً بی انتها، بدون مرکز یا مناطق پیرامونی مشهود؛ و دیگری شهر جهانی است. واژه ی گسترش های پراکنده، گستردگی یا پراکنش انبوه مانند علفهای هرز را به ذهن می آورد. چه چیزی این کلان شهر رها شده را، آن طور که رابرت فیشمن نامیده است، از یک مجموعه متراکم شهری متمایز می سازد؟ منظور ما از مجموعه شهری متراکم , فضاهای عملکردی وسیع، متمرکز و دارای ارتباطات متقابل است که از شهرها و حومه هایی که بصورت طبیعی تکوین یافته اند تشکیل شده است. در یک مجموعه شهری متراکم، رابطه میان شهرهای هسته ای و حومه های شهری قابل تشخیص است. گسترشهای پراکنده برعکس، کلیت های فضایی مستقلی هستند که به شهرهای هسته ای وابسته نبوده و ارتباط بسیار ضعیفی با آن ها که از نظر فضایی بسیار دورند، دارند.
حومه های شهری ایالات متحده در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ که غالباً در فاصله دوری از شهرهای بزرگ قرار داشتند، نقاط شروع این شکل جدید توسعه شهری، اما نه هسته ها ی آن، بودند. در آن زمان، آنها حومه های شیک و مد روز به شمار می آمدند. در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ساختار کاربری زمین، متحمل تغییرات شدیدی شد. در دوره ی نخستین حومه نشینی، حرکت به نواحی پیرامونی بر محل زندگی مردم تأثیر گذاشت. امروزه این حرکت بر محل کار آنان نیز تأثیر می گذارد.
فیشمن با تکیه بر آخرین داده های اداره آمار امریکا نتیجه گرفت که اکنون بیشتر آمریکایی ها در حومه ها زندگی و کار می کنند و تنها یک سوم آنان در مراکز شهری باقی مانده اند (فیشمن ۱۹۹۱).
با تکیه بر چند رقم آماری می توان این فرایند تغییر را نشان داد. در سال ۱۹۸۰، ۳۸% از کارگران میان حومه های مختلف در رفت و آمد بودند و تنها ۱۹% مسیر سنتی بین حومه ومرکز شهر را طی می کردند. در حالی که زمانی خرده فروشی ها بیشتر خرید و فروششان را در شهرها انجام می دادند، امروزه مراکز خرید پیرامونی در این گسترش ها بیشترین سهم را در خرید و فروش کالا دارند. درتوزیع فضایی فضاهای اداری نیز تغییری به چشم می خورد، به طوری که امروزه ۵۷% از کل سطوح اداری در خارج از مراکز شهری واقع شده اند. در سال ۱۹۹۰ مکان هایی مانند منچستر- ناشوا در نیوهمپشایر، وست پالم بیچ در فلوریدا و رالی– دورهم در کارولینای شمالی بالاترین نرخهای رشد اقتصادی را داشتند.
فیشمن با تکیه بر این داده ها نظر خود را چنین بیان کرد که در تمام این مناطق، حومه جانشین شهرهای مرکزی، یعنی مرکز و هسته تمدن ما، شده است. این حومه های چند عملکردی اواخر قرن بیستم، دیگر نمی توانند در چارچوب جوامع خوابگاهی گذشته درک شوند؛ آنها به نوع کاملاً جدیدی از شهر تبدیل شده اند (فیشمن ۱۹۹۱). هر چند این نظریه گستاخانه، اما قابل توجیه است، زیرا این ساختار شهری به راستی با نظریه های پذیرفته شده درباره این که یک شهر چه شکلی است، تفاوت اساسی دارد. این الگو در درجه نخست شامل ساختار غیر متمرکز بزرگراه ها، توسعه های مسکونی و مجتمع های تجاری است (بعنوان مثال سیلیکون ولی در کالیفرنیای شمالی، جاده شماره ۱۲۸ در حومه بوستون، بزرگراه شماره ۱ بین پرینستون و نیوبرونزویک در نیوجرسی، دو پیج کانتی در غرب شیکاگو، ناحیه جاده ی شماره ۲۸۵ در شمال آتلانتا، نواحی اطراف تایسونز کرنر در ویرجینیای شمالی و منطقه پهناور در طول خط ساحلی کالیفرنیای جنوبی بین لوس آنجلس و سن دیه گو).
نکته غیر معمول درباره این ساختارهای جدید شهری، مسافت های مربوطه است؛ سطح زیر پوشش این گسترش ها در مقایسه با شهرهای سنتی بسیار وسیع است. واحد فضایی پایه، نه بلوک و نه خیابان، بلکه کانال های توسعه است که بین ۵۰ تا ۱۰۰ کیلومتر امتداد دارد.
در حالی که شهرهای بزرگ اوایل قرن بیستم مانند نیویورک و لندن حدود ۱۰۰ کیلومتر مربع مساحت داشتند، این گسترش ها وسعتی تا ۳۰۰۰ کیلومتر مربع را در بر می گیرند. در داخل این مناطق شهری، تمام اجزاء نیز به همین نسبت بزرگ شده اند. واحدهای برنامه ریزی شده ی توسعه، با بخش های مسکونی وسعتی برابر با کل یک جامعه پیدا می کنند. مجتمع های تجارت و کسب و کار در میان چندین ایکر پارک منظرسازی شده قرار گرفته اند (فیشمن ۱۹۹۱). در این نواحی شکل گرفته در طول کانال های توسعه، مرز روشنی میان نواحی صنعتی، مراکز خرید و نواحی مسکونی دیده نمی شود. هیچ مرکز چشمگیر یا محدوده مـرئی روشـنی که نـشان دهد نواحی ساخته شده تا کجا ادامه دارد و یا حومه ها از کجا شروع می شوند، دیده نمی شود. اما در تقاطع بزرگراه ها نواحی تمرکز فشرده تجهیزات زیربنایی مشاهده می شود. نقاط تمرکز برخی فعالیت های ویژه نیز وجود دارد اما این نقاط، مراکز شهری به مفهوم پذیرفته شده نیستند.
در درون این ساختارهای فضایی جدید، شیوه زندگی مردم در حال تغییر است؛ یکی از مهمترین این تغییرات فاصله ای است که باید طی شود. مطابق مشاهدات فیشمن، فواصل در این شهرهای جدید با زمان سنجیده می شوند نه با بلوک یا مایل؛ تا سوپر مارکت ۱۰ دقیقه فاصله است، مرکز خرید بعدی در فاصله ۳۰ دقیقه ای در جهتی دیگر قرار گرفته، و محل کار در سمتی دیگر در فاصله ۴۰ دقیقه است (فیشمن ۱۹۹۱). افزون بر این، طبیعتاً این زمان ها با پیش فرض استفاده از اتومبیل در نظر گرفته شده اند. به عقیده ی فیشمن، برای فرد یا خانواده، این شبکه ی نقاط مقصد، مفهوم “شهر” را می سازد.
این مفهوم جدید شهر و زندگی شهری که بدینسان شکل گرفته، کاملاً با تصور سنتی ما از شهر متفاوت است.
گسترشهای پراکنده برخلاف شهرهای سنتی نه مرکز شهر دارند و نه قلمرو عمومی که از نظر مادی (کالبدی)، محسوس و معتبر باشد. همچنین آنچه زیمل درباره روابط و علائق یک شهروند عادی بیان می کند، در این گسترش ها صادق نیست. روابط بین ساکنان شهر، پیچیده، چند وجهی و مرکب است و “تجمع افراد زیادی از مردم با تنوع گسترده ی علایق به معنای آن است که ارتباطات و فعالیت های آنان در درون یک ارگانیزم مرکب به هم تنیده شده اند” (زیمل ۱۹۷۵, صفحه ۲۳۹).
اگر تصویر زندگی شهری را آن گونه که زیمل تحلیل کرده است با الگوهای زندگی و ارتباطات در این گسترش ها مقایسه کنیم، متوجه می شویم که ساختارهای اجتماعی، فضایی متفاوتی بر گسترش های پراکنده حاکم است.
فیشمن الگوهای زندگی و ارتباطات را در این نوع گسترش ها به صورت شبکه های همپوشاننده ای توصیف می کند که در عین حال به لحاظ عملکردی، همسان یا مرتبط نیستد. این شبکه ها به طور کلی از مقصد های سه محدوده ی عملکردی ابتدایی شکل گرفته اند: شبکه خانواده، شبکه مصرف و شبکه تولید.
خانواده سنتی در این گسترش ها، خانواده سفید پوست طبقه متوسط است که شامل والدین و فرزندان می شود. بدینسان، شبکه خانواده شامل تسهیلات نگهداری از کودک، مدارس، کلیساها، تسهیلات اجتماعی محلی و منازل دوستان و آشنایان – یعنی نهادهای عادی یک محله – است. البته تمام این مقصد ها در سطح وسیعی پراکنده شده و تنها به وسیله اتومبیل قابل دسترسی هستند. اگر این تعریف را با تعریف الیزابت فیل مقایسه کنیم که محله را محدوده ای می داند که “مستقیماً قلمرو داخلی خانواده، خانه، خانه – باغ یا آپارتمان اجاره ای را در بر می گیرد”، در این سکونتگاه های وسیع، شکل کاملاً متفاوتی از ارتباطات و پشتیبانی به وجود آمده است، زیرا محله هایی که فیل توصیف کرده است اجتماعاتی هستند که از نظر فضایی به نحوی آشکار بافتی فشرده دارند (فیل ۱۹۵۹ , صفحه ۱۶۰).
چنانچه به تعریف محله در سنت آنگلوساکسون توجه کنیم، تعریف فیشمن از شبکه خانواده در نگاه اول غیر قابل قبول به نظر می رسد، اما دلایلی بر درستی آن وجود دارد. پیمودن فاصله های طولانی که تنها با اتومبیل ممکن است، مانع از شکل گیری روابط همسایگی می شود که از نظر اجتماعی،فضایی پایدار باشند، بویژه هنگامی که مقصدهای خانواده ها با هم متفاوت است. عامل دیگر این است که در بیشتر موارد، والدین هر دو برای کار از خانه خارج می شوند، حال آن که ارتباطات سنتی همسایگی عمدتا توسط “زنان خانه دار به اصطلاح تمام وقت” حفظ می شد. نشانه دیگر از هم پاشیدگی ساختار های همسایگی، استفاده روز افزون از ارتباطات گسترده یکسویه (نظیر رادیو و تلویزیون) و ارتباطات دو جانبه (نظیر تلفن و اینترنت) در خانه هاست. بدینسان، ارتباطات رسانه ای روز به روز اهمیتی بیشتر پیدا کرده و بطور فزاینده ای جانشین تماس های چهره به چهره و روابط همسایگی می شود.
کیفیت چنین روابطی به کمیت آنها نیز بستگی دارد. اشپیگل در مطالعاتی که درباره ورود تلویزیون به خانه های آمریکایی ها در دهه ۱۹۵۰ انجام داد، به این نتیجه رسید که این شکل جدید از قلمروی عمومی رسانه ای که وارد خانه های شخصی مردم شده است، از تضادها و برخوردهای اجتماعی مبراست. این بررسی ها نشان داد که پیوندی میان پیدایش و کاربرد وسیع تلویزیون، روند حومه نشینی و تحکیم روابط سنتی جنسیتی در میان خانواده های طبقه متوسط وجود دارد. این رسانه به ترویج ارزش هایی می پردازد که از مفاهیم جنسیتی مرد سالارانه حمایت می کنند. اشپیگل نشان می دهد که ورود تلویزیون به آمریکا نقش مؤثری در حذف طبقات محروم اجتماعی و راندن آشکار زنان به حوزه ی خصوصی داشته است (اشپیگل ۱۹۹۲). طرح چنین فرضیاتی در باره ی گسترشهای پراکنده نیز امکان پذیر است. طیف وسیع ابزارهای رسانه ای قابل دسترس (مانند تلویزیون، ویدئو، بازیهای کامپیوتری و غیره) از یک سو به معنی خطر نفوذ باورهای مرد سالارانه در خانواده است، هر چند از سوی دیگر، این فن آوری های جدید به ویژه در صورتی که به صورت دو جانبه استفاده شوند، می توانند اثر دموکراتیزه کننده ای داشته باشند، زیرا استفاده کنندگان نه تنها قادر به تغییر محتوای مطالب هستند، بلکه می توانند به طور ناشناس از آنها استفاده کنند، یعنی مجبور نیستند جنسیت، طبقه اجتماعی، رنگ پوست یا سایر مشخصات فردی خود را نشان دهند و حتی می توانند به شوخی هویت خود را تغییر بدهند.
شبکه دوم یا شبکه مصرف، شامل نقاط محلی مانند مراکز خرید، سوپرمارکت، تسهیلات بهداشتی و ورزشی، سالن های سینما و سایر خدمات مصرفی است. اگر چه شبکه مصرف همان کارکردهای مرکز شهر سابق را دارد، اما در محدوده ای بسیار وسیع تر پراکنده شده است. این امر مانع شکل گرفتن نقاط کانونی شهر، نظیر مراکز آشنای عرصه های پیاده می شود.
خیابان ها و میدان ها در گسترش های پراکنده دیگر فضای عمومی نیستند، آن ها به فضاهایی تبدیل شده اند که باید هر چه سریع تر از آنها عبور کرد. قلمرو عمومی که بارت پس از وبر، ابتدا در بازار و سپس در خیابان های تجاری و نواحی مرکزی شهرهای بزرگ مشاهده کرد، در گسترش های پراکنده دیگر وجود ندارد (بارت ۱۹۶۱). حوزه ی عمومی، آنگونه که بارت تعریف می کند، نیازمند حضور فیزیکی مردم است و نمی تواند با ساختارهای ارتباطی راه دور جایگزین گردد. “قلمروی عمومی مصرف” که تا کنون در بازار و نواحی مخصوص پیاده متمرکز بود، در شبکه درشت بافت مصرف و از طریق تسهیلاتی مانند خرید از راه دور، خدمات بانکی از راه دور و غیره تحلیل رفته است.
آنچه بارت “شهری” می نامد، از جمله تقسیم زندگی روزمره به دو حوزه ی عمومی و خصوصی، در این گسترش های پراکنده دیده نمی شود. چنانچه از زاویه مفهوم عرفی عمومی، یعنی برقراری تماس های چهره به چهره میان دو یا شمار بیشتری از افراد نگاه کنیم، قلمرو عمومی مشخصی در این فضاهای شهری جدید قابل شناسایی نیست و سلطه ی حوزه ی خصوصی آشکار است. اگر ساختارهای عمومی رسانه ای جدید را نیز که با ارتباطات راه دور شکل گرفته اند، در نظر گیریم، این دو قلمرو به سوی نابودی می روند، زیرا قلمرو جدید “عمومی راه دور” در فضاهای خصوصی قرار دارد. معانی قرار دادی خصوصی و عمومی جای خود را به تعاریف جدیدی می دهند، هر چند جای تردید است که چنین مفهوم جدیدی منجر به تغییری در باور جنسیتی کهن “مرد عمومی، زن خصوصی” شود.
شبکه سوم، شبکه تولید، شامل مکان هایی است که مردم در آنها کار می کنند. برخی از این مکان ها از نظر فضایی در محدوده های کوچک کسب و کار در گسترش های پراکنده تمرکز یافته اند و بقیه در سرتاسر منطقه پخش شده اند. در امریکا ۶۵% از زنان برای کار از منزل خارج می شوند. این رقم در مورد سفید پوستان طبقه متوسط، که جمعیت ساکن گسترش های پراکنده را می سازند، حتی بالاتر است (هاسرمان / اوستنر ۱۹۹۰). شرایط این نواحی به ویژه برای این امر مناسب است، زیرا کارهای دفتری پشتیبانی شرکت های بزرگ به طور کلی شامل مشاغل دفتری با مهارت کم یا متوسط، یعنی حوزه ی سنتی کار زنان، است. بنابر این در شبکه تولید هم استفاده از فن آوری های جدید در بخش کسب و کار و در خانه ها (دور کاری) درحال ایجاد تغییراتی در کاربری های فضایی است که بر زندگی زنان تأثیر می گذارد.
در دیدگاه فیشمن، روی هم قرار گرفتن این شبکه ها به پیدایش تصویری پیچیده از سازگاری ها و تاثیر متقابل می انجامد. او در اینجا به جای جداسازی قاطع عملکردی که در شهر سنتی داشتیم، نوعی چیدمان فرا شهری فرا مدرن را در حال تکوین می بیند (فیشمن ۱۹۹۱).
شکل دوم این توسعه های اجتماعی – فضایی نوین، افزون بر گسترش های پراکنده، ظهور مراکز شهری فعال در سطح جهان است که به بقایای ساختارهای شهری کهن ارتباط دارند. فن آوری های جدید اطلاعاتی و ارتباطی، همراه با روند روزافزون جهانی شدن دنیای کسب و کار، موجب تمرکز عملیات سازمانی و مدیریت و اداره ی کسب و کارها و صنایع خدمات جنبی در شهرهای مهم می شود. شهرهای جهانی، مادر شهرهایی هستند که این عملیات تدارک و پشتیبانی در آنجا تمرکز یافته اند، جایی که در آن ها، بازار مالی در ابعاد جهانی و همچنین خدمات پیشرفته مربوط به تجارت و امکانات فرهنگی لازم وجود دارد (ساسن ۱۹۹۶).
در این شهرها سطح بالایی از روند اعیان سازی، موجب پیدایش نوعی معماری با شکوه و پر نخوت شده است. مراکز این شهرهای جهانی تحت سلطه مجتمع هایی اداری با شبکه ها و تجهیزات ارتباطات الکترونیکی پیشرفته قرار دارند.
نمونه ای از چنین مراکز شهری فعال در اطراف وال استریت نیویورک پدید آمده است، باتری پارک سیتی هم اخیرا بخشی از این مجموعه را تشکیل می دهد. باتری پارک سیتی فضای اداری مورد نیاز برای ۳۰ هزار کارمند و همچنین آپارتمان های استیجاری و غیر استیجاری را برای همین تعداد فراهم می کند. این پروژه های غول آسا، که بعضی از آنها مانند کنری وارف در داکلندز لندن به دلیل اعتبارات غیر منطقی ناتمام باقی مانده اند، نشانه های رقابتی هستند که عملکردهای شهر جهانی را در برگرفته اند.
افرادی که در این مراکز شهری جدید زندگی و کار می کنند، مدیران شرکت های بزرگ یا متخصصینی خود اشتغال هستند که خدمات مربوط به کسب و کارها را ارائه می کنند. یکی از ویژگی های غیر معمول زندگی در این مراکز، این واقعیت است که محیط اجتماعی، فرهنگی تقریباً همگن است. هر چند تفاوتهای اجتماعی در داخل این مناطق وجود دارد، اما میزان آن در مقایسه با بقیه جامعه ناچیز است. همچنین این مراکز محل کار مردان و زنان مزد بگیر متوسطی هستند که به مشتریان خدمات می دهند. افراد فقیر و بی خانمان از این نواحی رانده می شوند.
مراکز شهرهای جهانی، قلمرو نخبگان حرفه ای است که زنان، با توجه به ارقام آماری موجود، به ندرت در میان آنها جای دارند. تأسیسات و امکانات زیربنایی ضرورتاً همان عملکردهای سه شبکه یاد شده در گسترش های پراکنده را انجام می دهند، اما در سطحی بالاتر و با شیوه هایی پیچیده تر، پاسخگوی نیازهای دیگری هستند (باشگاه ها به جای مراکز اجتماعی، رستوران های شیک به جای فروشگاه های غذای آماده و سریع، پاساژهای خرید اجناس لوکس به جای مراکز خرید معمولی). این امکانات در خدمت ایجاد بهترین شرایط برای زندگی خصوصی و شغلی نخبگان حرفه ای قرار دارد. در اینچنین فضاهای خدماتی، زنان عموماً کارمندند تا مشتری. این امر، آشکارا بر استفاده جنسیتی از فضاها و ساختمان های مراکز فعال جهانی دلالت دارد.
یکی دیگر از پدیده های جدید این است که زندگی در فضاهای کنترل شده جریان دارد. “فضاهای عمومی” در واقع مراکز خرید، پاساژها و سرسراهایی هستند که به صورتی تجملی آراسته شده اند. فعالیت های فراغتی و مصرفی در برج هایی شیشه ای جریان دارد که در آنها آبشارها و نخل های مصنوعی (آی بی ام) توهم حضور در محیط طبیعی را پدید می آورد. حفاظت در مقابل عناصر طبیعی – رطوبت، سرما، گرما – همراه حفاظت در برابر تعارضات اجتماعی تکمیل می شود. وظیفه ای که به عهده کارکنان امنیتی همیشه حاضر گذاشته شده است. این امر با خصوصی سازی آنچه زمانی مسئولیتی جمعی به شمار می آمد، صورت قانونی بخود گرفته است.
شکل خاصی از این”قلمروی عمومی” جدید را در آتلانتا می توان مشاهده کرد که در آن عمران شهر منحصراً در اختیار سرمایه گذاران قرار دارد، جایی که در آن هیچ نوعی از فضای عمومی، مناطق سبز، و حتی پیاده روی با عرض کافی وجود ندارد. (مونینگر ۱۹۹۲) مرکز شهر شامل مجتمع های عظیم هتل ها، اداره ها و فروشگاه هاست. زندگی روزمره در پاساژهای سرپوشیده، سرسراهای وسیع و مراکز خرید زیرزمینی جریان دارد. ساختمان ها با پیاده روهای سرپوشیده ای مشهور به “پیاده روی هوایی” به یکدیگر مرتبط می شوند. مردم در جهانی ساختگی زندگی می کنند که در آن هیچ نوعی از فضای باز وجود ندارد، تنها فضای سرپوشیده دیده می شود. در کنار این آتلانتای جدید که توسعه آن با بازی های المپیک ۱۹۹۶ تحرک خاصی پیدا کرد، بقایای ساختمان های قدیمی مانند محله های فرسوده سیاهان قرار دارد که درست چسبیده به برجها و مراکز خرید مرکز شهر هستند. ۲۷% از جمعیت شهر پایین تر از خط فقر تعریف شده ی رسمی زندگی می کنند و حدود ۱۳۰۰۰ نفر از این جمعیت بی خانمان هستند (دی زایت , ۶ نوامبر ۱۹۹۲).
توسعه مشابهی در نیویورک مشاهده می شود که در آن منطقه مرکز تجاری شهر در اطراف وال استریت مرز مشخصی با توسعه های مسکونی فرسوده و محله چینی ها ایجاد کرده است. مرز اجتماعی کاملاً مشخصی نیز در پاریس، بین ساختمان مجموعه اداری و مسکونی جدید “لادفانس”، و توسعه عظیم مسکونی ۱۹۶۰ نانتر در کنار آن، وجود دارد. از نمونه های دیگری نیز می توان نام برد. همه آنها بیان گر آن هستند که توسعه شهرهای بزرگ به مرحله ای از تجزیه ی اجتماعی، فضایی بر اساس ساختار اجتماعی نابرابر و شدیداً دو قطبی رسیده است (مارکوس ۱۹۹۲).
در هیچ یک از این دو شکل، قلمرو عمومی شهری وجود ندارد، زیرا لازمه چنین قلمروی، دسترسی عموم و برخوردهای مختلف و متنوع است. شهر جامعه مدنی که مکانی برای برقراری تماس و روابط متقابل میان گروه های ذینفع کاملاً متفاوت و مردمانی از طیف های متنوع اجتماعی بود، شهری که مکان بروز تنش های اجتماعی و حل آنها بود، با گسترش استفاده از وسایل ارتباطی الکترونیکی جدید، در حال از دست دادن اهمیت خود است. بر پایه ی این واقعیت که جهت گیری های اجتماعی و کنش های عمومی به دلیل ظهور وسایل ارتباطی جدید، دیگر در پیوند با مکان های عینی نیستند، شهر به لحاظ کالبدی، اهمیت فضایی خود را از دست می دهد.
نشانه های بیشمار بیان گر این واقعیت هستند که فن آوری های جدید مفهوم فضا را تغییر داده اند. اکنون فضا به عنوان پدیده ای متغیر و مشروط شناخته می شود که ساختارش دیگر مشخص نیست. فضا دستخوش تغییراتی پی در پی است که به ویژه در شهرهای بزرگ، ناگهانی و تصادفی هستند . اگر در گذشته، اطلاعات مربوط به مردم، ساختمان ها و کیفیت های ویژه بود که به هویت یک مکان با تکیه بر مجموعه ای از ادراکات حسی، شکل می داد، امروزه جریان اطلاعات به زوال رابطه فضایی ارتباطات و ادراکات انجامیده است. مانوئل کاستلز این مفهوم جدید فضا را فضاهای جریان می نامد، فضاهایی که از شبکه های اطلاعاتی پیروی می کنند (کاستلز ۱۹۸۹).
این نگرش نوین در باره ی فضا در توسعه های گسترده و پراکنده نیز به اندازه مراکز شهرهای جهانی قابل درک است، زیرا هر دو حاصل فرایند اجتماعی “عدم استقرار مکانی” هستند که فن آوری های جدید به آن دامن زده است. در گسترش های پراکنده، مردم در شبکه های عملکردی جدا از هم و پهناور زندگی می کنند. این بدان معناست که فضا دیگر به عنوان مکان (جغرافیایی) درک نمی شود بلکه فاصله ای است که باید طی شود. در مراکز تجاری شهرهای جهانی، موقعیت مکانی اهمیت ناچیزی دارد؛ این شبکه های جهانی هستند که چارچوب جهت گیری ها را برای نخبگان سطح بالا می سازند.
دو شکل جدید فضای شهری و زندگی شهری یاد شده تنها دو نوع از اشکال بیشمار هستند و البته در بین گسترش های پراکنده و شهرهای جهانی طیف وسیعی از اشکال ترکیبی وجود دارد. ایالات متحده امریکا در مقایسه با اروپای غربی، کشوری وسیع و دارای جمعیت پراکنده است. بنابر این ساختار شهری گسترش های پراکنده می باید بر اساس این تفاوت های کاملاً کمی نیز مورد توجه قرار گیرند. با این حال امکان دارد برخی از این اجزای اجتماعی، فضایی در اروپای غربی نیز به مرور نمود بیشتری پیدا کنند. زیرا در اینجا نیز با جابجایی شغل های بخش سوم از نواحی مادر شهرهای بزرگ و گرایش شهرها به جهانی شدن، نشانه های ساختار فضایی جدید دیده می شود.
در آلمان هاسرمان / سی بل نیز، بر اساس توزیع فضایی جمعیت و شغل ها، روندی را به سوی آنچه که “شهرهای کوچک شونده” نامیده اند، مشاهده کرده اند. در اینجا روندی جدید در توسعه فضا به چشم می خورد: کاهش مداوم جمعیت، تجارت و صنعت در شهرهای بزرگ از اوایل دهه ۱۹۷۰، و افزایش همزمان آنها در حومه ها (هاسرمان / سی بل ۱۹۸۸). این فرآیند حومه نشینی نه تنها با جابجایی نواحی مسکونی به سوی حومه ها بلکه با انتقال مـشاغل بـخصوصی در زمـینه مـیکرو الکترونیک نیز تقویت می شود. به عنوان نمونه، جدید ترین مطالعات تجربی درباره حومه های مونیخ و فرانکفورت نشان می دهد که دیگر شهرهای هسته ای یا سکونتگاههای واقع در امتداد محورهای اصلی ترافیکی در حال رشد نیستند، بلکه نواحی از نظر ساختاری ضعیف در بین این محورها هستند که از سال ۱۹۷۸ بیشترین نرخ رشد مسکن و شغل را تجربه کرده اند (FAZ، ۲۷ اوت ۱۹۹۳).
در آلمان نیز فرایند “عدم استقرار مکانی” در حال دگرگون ساختن تعریف فضاست. همان طور که نمونه زیر نشان می دهد: رویدادهای مهم فرهنگی مانند برپایی کنسرت های موسیقی دیگر در سالن های نمایشی شهر رخ نمی دهند، بلکه در جایی دور، در یک زمین روستایی “متروک” به صحنه می آیند. برای انتخاب محل گرد هم آیی، خود مکان اهمیتی ندارد، بلکه دسترسی به آن با زیرساخت های حمل و نقل در منطقه ای پرجمعیت تعیین کننده است. به همین دلیل است که سالن های بزرگ، توقفگاه های عمومی عظیم، هتل ها و رستوران ها دقیقاً در چنین نقاطی ساخته می شوند، تا بتوان هنگامی که آن رویداد مهم پایان گرفت و سرمایه گذاری ها با سود دهی جبران شد، آنها را دوباره تخریب کرد. مجتمع هایی از این نوع در نیدرسهاوزن نزدیک ویسبادن (به ظرفیت ۱۵۰۰ نفر)، در اشتوتگارت – مورینگن و بین دویسبورگ و بوخوم وجود دارند. اتوبوس ها و اتومبیل های پر از جمعیت از تمام نقاط کشور به این نقاط سرازیر می شوند. شاید ساختار قدیمی شهرها که هنوز در اروپای غربی تفوق دارند، تنها نشانه ی یک تاخیر زمانی در فرآیند توسعه به سوی یک جامعه فراصنعتی باشند؟
اگر رویکرد وبر، زیمل و تونیز را دنبال کرده و توسعه های جدید در جوامع بسیار پیشرفته غربی را مشاهده کنیم، می توانیم چنین استنباط کنیم که این فضاهای شهری و سبک های جدید زندگی در همه جا عمومیت پیدا کنند، به همان ترتیبی که ساختار جوامع صنعتی در گذشته در سراسر دنیا همسان شدند.